یکشنبه 17 تیر 1403 - 5:22 قبل از ظهر

نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



ارسال پاسخ
تعداد بازدید 768
نویسنده پیام
tina آفلاین


ارسال‌ها : 573
عضویت: 8 /2 /1391
محل زندگی: قاره کوچک
سن: 23
تشکرها : 260
تشکر شده : 178
ماجرای زن گرفتن (قست اول)

صبح هر روز

مادرم غُر زد

خواهرم هِی

به من تلنگر زد

که بيا زن

بگير آدم شو

فارغ از

غصّه‌های عالم شو

که بيا زن

بگير پير شدی

بی‌نهايت

بهانه‌گير شدی

زن نداری،

عبوس و غمگينی

زندگی را

سياه می‌بينی

زن بگيری

هميشه کيفوری

از غم و

غصّه تا ابد دوری

آسمان رنگ

تازه می‌گيرد

از تو دنيا

اجازه می‌گيرد

شاه داماد

می‌شوی پسرم

پادشاهی کن،

ای تو تاج سرم

هر چه

تلخیست می‌شود شيرين

يک نباتیست

که... بيا و ببين...

زندگانيت

می‌شود روشن

ناگهان از

شرار ِ تابش ِزن

می‌کند روشن

از خودش، شب تار

جان تو مثل

نور لامپِ هزار!

کاملاً

روبراه خواهی شد

مثل خورشيد

و ماه خواهی شد

سر و وضعت

رديف... جنتلمن

صاف و صوف و

اتو کشيده... خَفَن

جمع خواهی

شد از خيابان‌ها

از سر

کوچه‌ها و ميدان‌ها

خانه‌ات توی

«کوچه‌ی خوشبخت»

مثل خانی

نشسته‌ای بر تخت!

***

الغرض گفت و

گفت... خامم کرد

عاقبت خر

شدم... حرامم کرد


امضای کاربر : خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار
شنبه 31 تیر 1391 - 22:58
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از tina به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: arthuriya &
arthuriya آفلاین



ارسال‌ها : 432
عضویت: 24 /5 /1391
محل زندگی: Bousher
سن: 16
شناسه یاهو: alisama1234
تشکرها : 1217
تشکر شده : 227
پاسخ : 1 RE ماجرای زن گرفتن (قست اول)


امضای کاربر :
دوشنبه 30 مرداد 1391 - 22:04
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
ارسال پاسخ
پرش به انجمن :